كارگردان: جان هيوستن٬ بر اساس داستاني از روديارد كيپلينگ٬ آهنگساز: موريس ژار٬ بازيگران: شون كانري، و مايكل كين.
واژههای کلیدی
استعمار انگلیس٬ تمدن و توحش٬ اسطوره و واقعیت٬ فلسفه تاریخ٬ سرنوشت تلخ٬ حرص٬ جاهطلبی٬ فراماسونری٬ شرقشناسی.
معرفی موضوع فیلم
در هند در دهه 1880 ٬ دني و پيچي دو گروهبان سابق ارتش استعماري انگليس از راه سرقت و كلاهبرداري زندگي ميكنند. پيچي حين سرقت از كيپلينگ روزنامه نگار در مييابد كه او نيز مثل خودشان فراماسون است. دني و پيچي كه از اين طرز زندگي خسته شدهاند با حضور در دفتر كار كيپلينگ از او ميخواهند كه شاهد قرارداد همكاري آن دو براي يك ماجراجويي بزرگ باشد. آنها ميخواهند از گذرگاه خيبر به شمال بروند و اولين غربيهائي باشند كه پس از اسكندر مقدوني به دره دور افتادهای در افغانستان ميرسند. هدف آنها دستيابي به گنجهاي آن سرزمين و بازگشت پيروزمندانه به هند است. دني و پيچي در اين قرارداد قسم ميخورند تا رسيدن به هدف دست از هوسراني بشويند. كيپلينگ كه نميتواند آنها را از نقشهشان منصرف كند علامت فراماسوني خود را براي خوش شانسي نزد آنها ميگذارد.
پس از تحمل زحمات زياد، آن دو به سرزمین مورد نظر ميرسند و با تفنگهاي خود و به كمك يك مترجم كه تنها بازمانده يك گروه اكتشافي است، قبايل متخاصم محلي را تحت كنترل ميگيرند. در جريان یک جنگ محلی، دني كه از اصابت تير به نحو معجزه آسايي نجات يافته٬ در نظر مردم محلی به مقام ربالنوعي ارتقا مييابد. دني و پيچي از اين توهم حداكثر بهره را ميبرند.
كاهن بزرگ شهر باستاني «اسكندر گل» آن دو را به معبد دعوت ميكند و تصميم به آزمايش فناناپذيري دني ميگيرد. اما با مشاهده علامت فراماسوني كه يادآور اسطوره آنان يعني اسكندر است٬ همه قانع ميشوند و دني به عنوان نواده و جانشين اسكندر بر تخت مينشيند و گنجينههاي شهر به او تحويل ميشود.
پيچي ميگويد حالا كه به هدف خود رسيدهاند بايد گنجينهها را با خود بردارند و شهر را ترك كنند. اما دني اصرار دارد كه سرنوشت، او را به اين مقام رسانده و بايد همان جا بماند. او حتي تصميم به داشتن يك ملكه ميگيرد و دختري به نام ركسان را انتخاب ميكند. اما ركسان اين افسانه قديمي را شنيده كه اسكندر عروس شرقی خود به نام رکسانا را با آتش خود سوزاند. اضطراب ركسان٬ فناپذيري دني را آشكار ميكند و همه چيز بر باد ميرود. پيچي كه شاهد ماجراست تنها يادگار دني را نزد كيپلينگ ميآورد و ماجرا را تعريف ميكند.
درباره فيلمساز
جان هيوستن ( 1906 تا ۱۹۸۷) پسر بازيگر تئاتر و سينما والتر هيوستن بود و يكي از فيلمسازان و فيلمنامه نويسان برجسته از دهه 30 تا دهه 80 به شمار ميرفت. او گاهي در فيلمهاي خود و فيلمهاي ديگران بازيگر نيز بوده است. در جواني به سفر و ماجراجويي علاقه زيادي داشت كه تأثير آن را در اكثر فيلمهايش ميتوان ديد.
در دهه 30 فيلمنامههائي براي ويليام وايلر، رائول والش و هوارد هاوكز مینوشت. در 1941 بر اساس نوشته مشهور داشيل همت، «شاهين مالت» را ساخت كه با توفيق هنري و تجارياش از پايه گذاران سينماي دلهره آور و كارآگاهي ده 40 شد. هيوستن در زمان جنگ جهاني، دو مستند تكان دهنده درباره جنگ و براي ارتش ساخت كه به دليل واقعگرايي و پرهيز از حماسهسازیسفارشی٬ از سوي پنتاگون توقيف شد. هيوستن در اوج اختناق مك كارتيسم در آمریکا، «نشان سرخ شجاعت» را ساخت كه روانكاوي ترس در ارتش آمریکا بود. بخش بزرگي از فيلم به خاطر اختناق حاکم حذف شد و هيوستن٬ آمريكا را به مقصد اروپا ترك كرد. او از آن پس تا آخرين سال عمر٬ با حفظ اصول خود و استقلال از كمپانيها فيلمهاي نامتعارفي ساخت. منتقدان فیلم در رسانههای آمریکا٬ بر فيلمهايي كه او پس از ترك آمريكا ساخت٬ خردهها گرفتند و او را تحقير كردند٬ اما او با شاهكارهاي گاه و بيگاهش آنها را شرمسار ميكرد.
گزيده فيلمهای هیوستن عبارتند از: شاهين مالت (41)، گنجهاي سيرا مادره (48)، كي لارگو (48)، جنگل آسفالت (50)، نشان سرخ شجاعت (51)، ملكه آفريقايي (51)، مولن روژ (52)، مويي ديك (56)، نابخشوده (60)، ناجورها (61)، فرويد: شور نهان (62)، شب ايگوانا (64)، كتاب مقدس در آغاز (يا كتاب آفرينش - 66)، زندگي و دوران قاضي روي بين (72)، مردي كه ميخواست شاه باشد (75)، فرار به سوي پيروزي (81)، شرف خانواده پريتزي (86)، مردگان (87).
اصول مشترک در آثار فیلمساز
در فيلمهاي هيوستن٬ اصولی فكري به چشم ميخورد که میتوان چنین خلاصه کرد:
1- اهميت مبارزه حتي با وجود تحمل شكست و غلبه سرنوشت: در «گنجهاي سيرامادره» طلا با مشقت از خاك بيرون كشيده ميشود اما با وزش باد در بيابان پراكنده ميشود. در «زندگي و دوران قاضي روي بين»، شهري كه ثمره رنجهاي قاضي است به دست دشمنان پول پرست او افتاده و نابود ميشود. در فيلم حاضر، همه تلاش دو بازيگر اول فيلم با برملا شدن رازشان نقش برآب ميشود.
تلاش قهرمانان هيوستن براي دستيابي به آرمانهاي خود و شكست آنان گاهي ترحم تماشاگر را برميانگيزد و گاهي سبب پوزخند او ميشود. اما هيوستن از مرداني كه در مصيبت و درد، وقار خود را از دست نميدهند به نيكي هم ياد ميكند.
2- انحراف از هدف و صداقت: در «نابخشوده»، يك خانواده به خاطر مصلحتي٬ راز مهمی را 20 سال پوشيده نگه ميدارند. اما وقتي آنها براي حفظ راز خود، مردي را به دار ميكشند٬ همه در سراشيب سرنوشت ميافتند. در «گنجهاي سيرامادره» از وقتي بين شركا٬ حرص و بدبيني ميافتد٬ آنان در مسير شكست وارد ميشوند. در فیلم حاضر هم حرص سبب شکست نهایی پروژه دنی و پیچی میشود.
3- نقش زنان: در آثار هيوستن، زنها آرام و بيگناه به نظر ميآيند ولي هرگاه مردان در مقابل آنها دچار سبکسری و وسوسه شوند٬ حتی اگر قهرمان داستان باشند٬ با شكست و ناكامي در زندگی روبرو ميشوند. در «جنگل آسفالت»، مرد ميانسال در حالي كه كيف پر از پول را در اختيار دارد٬ به مدت كوتاهي محو حرکات يك دختر بچه ميشود و در پي همين تأمل به عنوان دزد دستگير ميشود و پولهایش را از دست میدهد.
در «شب ايگوانا»، كشيش شكاك در آزمون زندگیاش که شامل نحوه رفتار با زنان اطرافش میشود٬ شكست میخورد و پريشان و آواره ميشود. در «زندگي و دوران قاضي روي بين»، وقتي قاضي براي ملاقات با یک زن در تئاتر٬ خود را به آب و آتش ميزند٬ همه زحمات قبلياش بر باد ميرود. در فيلم حاضر نیز، درست در زماني كه همه سر به فرمان پادشاه گذاشتهاند٬ او خود را در مقابل يك دختر بومي ميبازد و از همين جا در سراشيب سقوط ميافتد.
الگویی از ظهور و سقوط استعمار
هيوستن اين فيلم را در مراكش و با تنها 8 ميليون دلار ساخت اما نتيجه بسيار ماندنيتر از فيلمهاي جديدي است كه گاه تا 200 ميليون دلار هزينه ميكنند. او پیش از این٬ در دهه 1950 ميخواست اين داستان را با شركت كلارك گيبل و همفري بوگارت بسازد٬ اما پروژه آن قدر به تأخير افتاد تا آنكه او دو بازيگر انگليسي مناسب براي ايفاي نقش كلاهبرداران بلند پرواز يافت. نمادهای زیر را می توان در فیلم مشاهده کرد:
1- دو قهرمان داستان در واقع مدل كوچكي از استعمار انگليس هستند كه با انگيزه سودجويي و حرص، در شمايل دو منجي به قومي بدوي كمك میكنند تا بر دشمنان خود پيروز شوند. آن دو آنگاه تمدن خود را بايد در اين سرزمين اشاعه دهند و آباداني كنند و مردم را مسحور توانائيهاي خود كنند تا به ايشان اعتماد کرده، گنجينههاي خود را به رويشان بگشايند.
2- موفقيت بيش از حد، این قهرمانان قلابی را وسوسه ميكند كه براي هميشه حكمفرماي اين سرزمين باشند. و اين بلند پروازي، آغازي بر سقوط است همان طور که استعمار وقتی که خود را شکست ناپذیر تصور می کرد، در سراشیب سقوط افتاد.
3- پلي كه در این فیلم به دستور دني ساخته ميشود، نمادي از تلاش استعمار (واژه جایگزین آباداني) براي ارتباط مردم با «خارج» است که قرار است برای آنها الگو باشد.
4- آموزشهاي رزمي و سلاح برای بوميان در فیلم٬ نماد ورود تكنولوژي به كشورهاي عقب افتاده است و مهمترین استفاده ای که از این آموزشها می شود کمک به استعمارگر برای جنگ و توسعه طلبی است. صحنه های فیلم های دوره استعمار را به خاطر آورید که هندیها چگونه تحت فرماندهی انگلیس علیه دشمنان امپراطوری می جنگیدند!
5- قضاوتهاي دني در این فیلم، نماد ورود قوانين مدني غرب به اين كشورهاست که حتی سالها بعد از دوره استعمار هم چنان به شکل یک بوروکراسی بدون هماهنگی با نیازهای واقعی این ملتها حکمفرماست.
6- علامت اسكندر در این فیلم، نشانه به ارث بردن تمدن يونان باستان است كه نزد اين كشورها شهرتی داشته و ممکن است سبب جلب اعتماد آنان شود. ولی شباهت آن با علائم فراماسونی نیز معنادار است، زیرا می دانیم که در بسیاری از مستعمرات سابق، نخبگان هم چنان وابسته به تشکیلات فراماسونی هستند و به مرام نخبگان غربی دلبسته اند.
7- سرانجام، شناخت ضعفهاي دني و طغيان مردم و تخريب پل در این فیلم، نمادي از جنبشهاي ضد استعماري است كه امپراطوري انگليس را سرنگون كردند.
هيوستن طبق معمول آثارش، سرنوشت را يك بازيگر اصلي در فيلم كرده است. مثلاً آنجا كه دني و پيچي در كنار دره عظيم در انتظار مرگ مينشينند٬ زهرخندهاي آنان به گوش كوهها ميرسد و بهمن به راه ميافتد تا دره را پر و راه را براي آنان باز كند. سرنوشت در طول فيلم، آنان را قدم به قدم به اوج ميرساند و آنگاه كه از همه چيز اطمينان يافتند، بر زمين ميكوبد.
اسطورهشکنی
رودیارد کیپلینگ نویسنده انگلیسی که داستانهای بسیاری٬ اغلب با دید جانبدارانه درباره استعمار انگلیس دارد٬ قصه اصلی این فیلم را با اهدافی دیگر نوشته٬ اما هیوستن موضوعات مورد نظر خود را در آن جای داده و ازآن اثری نمادین علیه استعمار خلق کرده که چندین اسطوره آن را درهم میشکند:
1- فراماسونری در نظر نخبگان انگلیسی اغلب علامت تشخص است، اما در اینجا نشانه بیشخصیتهاست.
2- تمدن جدید غرب در نظر نخبگان انگلیسی، میراثدار یونان باستان است ولی در اینجا بیشتر میراثخوار آن محسوب میشود.
3- میتوان این طور نیز نتیجه گرفت که اسطوره اسکندر هم٬ که گاهی تحت تلقینات نادرست تاریخی با ذوالقرنین یکسان پنداشته شده٬ مثل اسطوره دنی و پیچی در این فیلم٬ تقلبی بوده است.
4- اسطوره توحش مشرقزمین در مقابل تمدن مغربزمین در این فیلم زیر سؤال میرود: درست است که افغانیها در این فیلم خوشباور و سادهدل ترسیم شدهاند اما در واقع٬ غربیها فقط کلاهبرداران خوبی بودند که چند صباحی شرقیها را فریب دادند. دو قهرمان این فیلم گرچه اعتماد مردم محلی را به دست میآورند٬ ولی هرگز موفق نمیشوند به عمق اسرار شرق و روحیات شرقی نفوذ کنند.
اکنون که نزدیک 4 دهه از ساخت این فیلم میگذرد٬ پیشبینی آن بار دیگر در افغانستان بهوقوع پیوسته٬ زیرا نیروهای خارجی از جمله انگلیسی ها٬ در آنجا به دام افتادهاند. هر یک از نشانه های مورد اشاره در فیلم را نیز می توان در زمان حاضر یافت، به ویژه جاه طلبی استعماری که بار دیگر با سقوط مواجه شده، آن هم به دست مردمی که استعمار آنها را بسیار دست کم گرفته بود.