علي عليه السلام در نهج البلاغه ميفرمايد:
«ليجتمع في قلبك الافتقار الي الناس والاستغنا عنهم»؛ بايد در قلبت دو حالت «احتياج به مردم» و «استغنا از مردم» جمع شود.
«فيكون افتقارك عليهم في لين كلامك و حسن وجهك»؛ با داشتن روحيه نيازمندي، كلامت نرم و رويت گشاده ميشود.
همان طور كه انسان اگر از كسي چيزي بخواهد و احساس احتياج كند، هم سخنش نرم ميشود و هم چهرهاش باز و شكفته ميشود. همچنين است اگر در دلت استغنا از ناس هم باشد، زيرا:
«في نزاحه عرضك و بقا عزك»؛ آبرويت وعزتت را حفظ كني .
در اين روايت، جنبههاي اجتماعي مورد نظر است. اما در بُعد معنوي امام باقرعليه السلام ميفرمايد:
«ثلاثة هن فخر المومن و زينة في الدنيا والاخرة» ؛ سه چيز افتخار و زينت مومن در دنيا و آخرت است.
«الصلوة في آخر الليل» ؛ نماز در آخر شب؛
«و يأسه مما في ايدك الناس» ؛ مايوس بودن از آنچه در دست مردم است. كنايه از استغنا از مردم است؛
«و ولاية الامام من آل محمد» (1) ؛ و پذيرش ولايت و امامت ائمه اطهار عليهم السلام.
حال تصور شود آنچه در دست ديگران است، در اختيار كسي باشد، چه فايدهاي براي شخص به بار ميآورد اهل دنيا همه همتشان اين است كه بهتر بخورند و شهوتراني كنند و يك حيوان تمام عيار شوند. اما مومن چگونه است مومن دنيا را مزرعهاي براي جهان ديگر ميداند. امام حسين عليه السلام فرمودند:
«ابن آدم انك لم تزل في دم عمرك منذ سقطت من بطن امك» ؛ اي فرزند آدم، از روزي كه از بطن مادر خارج شدهاي، عمرت در حال نزول و سقوط است .
«فخذ مما في يديك لا بين يديك فان المومن يتزود» ؛ مومن در اين دنيا براي سفرش زاد و راحله تهيه ميكند.
اما كافر چه سرنوشتي دارد.
«فو الكافر يتمتع» ؛ پس كافر در كشتزار طبيعت ميچرد.
البته مومن و كافر هر دو، از دنيا بهرهمند ميشوند اما نگرش اين دو، به دنيا مختلف است.
از نظر مومن دنيا ابزار براي تحصيل آخرت است اما كافر به دنيا به عنوان هدف و غايت مينگرد.
«ولا يصرف اللعب حكمة» ؛ مومن از كارهاي بيهوده دوري ميگزيند، به دليل بينش حكيمانهاي كه دارد.
اين معنا در صورتي است كه حكم را به معني حكمت بگيريم. اما ميتوان آن را به معناي قضاوت هم گرفت . يعني امور دنيوي قضاوتهاي وي را تغيير نميدهد. مومن به حق حكم ميكند و دنيا او را از حق بازنميدارد.
«ولا يطلع الجاهل علمه» ؛ و مرد نادان به دانشش پي نبرد. اين معنا در روايتي ديگر آمده است:
«كلم الناس علي قدر عقولهم» (2) ؛ با مردم به مقدار فهمشان تكلم كنيد.
سيره انبيا و اوليا اين بود كه وضع مخاطب را در گفتن حقايق در نظر ميگرفتند، چون در غير اين صورت، هم علم ضايع ميشد و هم مخاطب. كسي كه قابليت و ظرفيت ندارد، ممكن است با شنيدن حقيقت به گمراهي و ضلالت بيفتد. برخي در اين روايت، جاهل را به كسي كه علمش اندك است، اطلاق كردهاند. بعضي هم غرض از جاهل را در اين روايت، مخالفان ائمه عليهم السلام گرفتهاند و مسئله «تقيه» را مطرح كردهاند.
البته معناي دوم بعيد است و مراد همان معناي اول است.
«قوال عمال عالم حازم» ؛ بسيار گوينده عمل كننده است، دانشمندي دورانديش است.
در اينجا به نسبت ميان قول و عمل در مومن اشاره شده است. آنچه را كه از نيكي ميگويد، خود به آن عامل است. «حزم» به معني دورانديشي و هوشياري است. مومن حساب شده كار ميكند. مومن آن نيست كه تسبيحي در دست بگيرد و برود و گوشهاي بنشيند و ذكر بگويد. مومن در روايات چنين توصيف نشده است. اين چنين كسي، تنبل است و فريب شيطان را خورده است.
«لا بفحاش ولا بطياش» ؛ ناسزاگو و سبك نيست .
فحش به معناي از حد گذراندن بدي است. «فحش» يعني بدي زياد كرد، و وقتي به كلام و الفاظ تعلق ميگيرد به معناي بدزباني است .
«طياش» به انسان سبكي گويند كه قدرت تصميمگيري در امور ندارد. اين معنا خيلي ظريف است. آدم طياش همواره در ترديد و دودلي است. اما مومن فكر ميكند. تدبير به خرج ميدهد و تصميم ميگيرد. برخي از افرادي كه دائما در مسائل ريز و درشت زندگي استخاره ميكنند، مصداق اين حالت هستند.
«وصول في غير عنف» ؛ مومن معاشرتي است بدون زحمت .
وصول به كسي گويند كه زياد معاشرت ميكند اما در معاشرت مراقب است كه افراد را در زحمت و تعب نيندازد.
اصولا در باب صله ارحام، بهترين صله رحم، دستگيري از ارحام است والا رفتن و مزاحمت «صله» نيست. امام رضا عليه السلام فرمودهاند:
«صل رحمك و لو بشربة من الماء» (3) ؛ صله ارحام كن اگر چه به دادن شربتي از آب .
«و افضل ما توصل به الرحم كف الاذي عنها» (4) ؛ و با فضيلتترين چيزي كه با آن ميتوان صله رحم كرد، اين است كه ارحام را آزار ندهي .
«بدول في غير سرف» ؛ اهل بذل و بخشش است بدون آنكه به اسراف دچار شود.
براي روشن شدن روايت، توضيح مطلبي ضروري است. به بخل كه «اقتار» هم گفته ميشود، نقطه مقابل اسراف است. بخل، صفت شخصي است كه در جايي كه واجب است مصرف كند، نميكند. اسراف مصرف مواهب الهي است در جايي كه لازم و شايسته نيست .
حد وسط اسراف و اقتار، جود و سخاوت است. سخاوت ملكه انساني است كه مواهب الهي را در جايي كه لازم است و سزوار، خرج ميكند.
بعضي فكر ميكنند كسي كه بريز و بپاش دارد، انسان سخاوتمندي است. در حالي كه چنين نيست و براي تشخيص سخاوت از اسراف بايد موقعيت، موارد، مقدار و ضرورت مصرف ملحوظ گردد. امام هشتم عليه السلام در ضمن روايتي فرمودهاند كه انسان به كمال ايمان نميرسد مگر آن كه در وي سه خصلت باشد:
«التفقه في الدين» ؛ دين شناس باشد.
«و حسن التقدير في المعيشة» ؛ در معيشت و زندگيش، اهل اندازهگيري باشد.
«والصبر علي الرزايا» (5) ؛ در گرفتاريها صابر باشد. حال ممكن است سئوال شود كه موارد مصرف و محل شايسته براي انفاق كجاست پاسخ را بايد از فقه جويا شد. و ابتدا بايد از واجب النفقه شروع كرد.
امام رضا عليه السلام فرمودند:
«صاحب النعمة يجب ان يوسع علي عياله» ؛ كسي كه خداوند به وي نعمت مادي داده واجب است كه بر خانوادهاش وسعت و توسعه دهد.
اين وجوب، وجوب استحبابي است. متاسفانه، برخي به نام رياضت و خودسازي بر خانواده خود تنگ ميگيرند. مقدس بازيها گاهي به چنين انحرافاتي منجر ميشود. آدمي نميفهمد كه دارد به سوي جهنم سير ميكند. گاهي هم بعضي فقط خود و خانوادهشان را ميبينند و از ديگران غافلند، اين هم درست نيست. بايد در انفاق، هر كس به وضع مالي خويش نظر كند و مطابق با درآمدش انفاق كند.
«لا بختال ولا بغدار» ؛ نيرنگ باز و حيله گر نيست .
«ختل» در لغت، زشتترين حيلهها را گويند. «ختال» هم به معني فريب دادن است. اهل لغت ميگويند «ختل رعت الصيد»؛ يعني گرگ پنهان شد تا فريب دهد. معني روايت اين است كه مومن نسبت به مومنان، مكر و حيله نميكند.
«غدار» هم نيست. غدار به معني پيمان شكن است. پيمان شكني هم ريشه در حيله و مكر دارد. البته مكر كردن در جنگ واجب است و مومن بايد زيرك باشد. در تاريخ نوشتهاند وقتي مسلم بن عقيل در خانه هاني بود، عبيدالله به عيادت هاني آمد. هاني به مسلم گفت از پشت پرده بيرون بيا و عبيدالله را به قتل برسان .
عبيدالله آمد و رفت و مسلم او را نكشت. وقتي مورد اعتراض واقع شد، فرمود، ما در صحنه جنگ نبوديم و من اين عمل را با مروت سازگار ندانستم . به تعبير ما، اين كار نامردي بود.
«ولا يقتفي اثرا ولا يخيف بشرا» ؛ مومن در جستجوي عيوب مردم نيست و بر هيچ كس ستم نكند.
كساني كه عيبجو هستند از نظر روايات، از ايمان خارج ميشوند.
امام صادق عليه السلام فرمودند:
«ادني ما يخرج به الرجل من الايمان ان يواخي الرجل علي دينه فيحصي عليه عتراته و زلاته ليعنفه بها يوما ما» (6) ؛ نزديكترين كاري كه شخص را از ايمان خارج ميكند نزديكي شخص به مومن براي جستجو از عيوب ايشان است، براي آن كه مدرك و مستندي از ايشان براي كوبيدنش داشته باشد.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودهاند:
«يا معشر من اسلم بلسانه و لم يخلص الايمان الي قلبه لا تزموا المسلمين» ؛ اي كساني كه به زبان اسلام آوردهايد و در قلبتان وارد نشده است، مسلمانها را مذمت نكنيد.
«ولا تتبعوا عوراتهم» ؛ و لغزشهاي آنها را جستجو نكنيد.
«فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته و من تتبع الله عورته يفضحه ولو في بيته» (7) ؛ هر كسي جستجو كند عيوب ديگران را، خداوند جستجو ميكند عيوب او را و كسي را كه خدا جستجو كند عيوبش را، رسوايش ميگرداند اگر چه در درون خانهاش باشد.
«رفيق بالخلق» ؛ با نرمي برخورد ميكند. روحيه نرم دارد و با خلق با لطافت برخورد ميكند.
مومن دشمن ساز نيست. غلظت و خشونت ندارد. در «وسايل الشيعه» در باب «مدارا با مردم»، رواياتي بسياري در اين باب موجود است. پيامبرصلي الله عليه و آله فرمودند:
«مداراه الناس نصف الايمان» (8) ؛ مدارا كردن با مردم نيمي از ايمان است.
در روايت «ناس» كه عام است و اختصاص به مسلمان و مومن ندارد آمده:
«الرفق بهم نصف العيش» (9) ؛ برخورد نرم با مردم نصف زندگي است. در اين روايت به زيبايي، هم به جنبه معنوي وهم مادي، اشاره شده است. هم نصف ايمان تامين ميشود هم نصف معيشت دنيوي . در نقطه مقابل فرمودهاند:
«الانقباض من الناس مكسبة للعدواة» (10) ؛ تنگ نظري با مردم وسيله كسب دشمني است .
اين روايات با آنچه قرآن در نسبت ارتباط مومن با مومنان، منافقان و كفار مطرح ميكند منافاتي ندارد. اين روايات از بُعد اخلاقي مدنظر است و آياتي همچون؛ «اشداء علي الكفار رحما بينهم» ، مصداق مسائل حقوقي است. مثلا اگر در مسئلهاي حقوقي، طرف تو مومن باشد با رفق و محبت و گذشت و اگر كافر بود، با غلظت و خشونت برخورد كن .
«ساع في الارض» ؛ كوشش كننده است در زمين .
مومن اهل كار و تلاش است. دلبستگي مومن به خدا وي را از كار بازنميدارد. برعكس، ايمان، انسان را به تلاش واميدارد. از طرفي مومن خودخواه نيست و صرفا براي خود تلاش نميكند، بلكه براي جامعه ميكوشد. در جمله بعد به اين مطلب اشاره ميفرمايند:
«عون للضعيف، غوث للملهوف» ؛ كمك كار ضعيف و پناه بيكسان است.
«ولا يهتك سترا ولا يكشف سرا» ؛ مومن پرده در نيست و اسرار مردم را افشا نميكند.
«ستر» به معني پرده و هتك به معناي دريدن است. مومن نه پرده را ميدرد و نه پرده را بالا ميزند. مسئله «هتك» در روابط اجتماعي موضوعي با اهميت است. گاهي به قصد اصلاح ناخواسته، افساد ميكنند. مكرر گفتهام كه محور تربيت، پردهداري است نه پردهدري .
خلق مومن، خلق الله است. خداي تعالي پردهدر نيست و مومن كه با حق تعالي پيوند خورده است، متصف به صفات اوست، بنابر اين پردهدري نميكند.
مومن، «ستارالعيوب» است نه «كشّاف العيوب». در روايتي با سندي بسيار عالي، شخصي به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «عورة المومن علي المومن حرام» ؛ عورت مومن بر مومن حرام است .
حضرت فرمود: بله . از حضرت سئوال كرد مقصودتان از عورت پايين تنه است؟
قال «ليس حيث تَذهب فِكرُك» فرمودند آن طور که فكر کردي نيست. سپس حضرت فرمودند: مقصودم از حرمت عورت مومن، حرمت افشاي اسرار مومن است .
خوار كردن مومن، آدمي را از ولايت خداوند خارج و در سايه ولايت شيطان قرار ميدهد. مفضل ميگويد حضرت صادق عليه السلام به من فرمودند:
«من روي علي مومن رواية يريد بها شينه و هدم مروته من اعين الناس، اخرجه الله من ولايته الي ولاية الشيطان»؛ اگر كسي از مومنين چيزي نقل كند كه وي را خوار و سبك و پيش مردم كوچك كند، خداوند او را از ولايت خويش خارج ميكند و در ولايت شيطان قرار ميدهد.
يعني، تو لياقت نداري كه من خدا حاكم بر تو باشم . جالب است بدانيم كه شيطان هم وي را نميپذيرد.
«فلا يقبله الشيطان.» (11)
گاهي مسئله عيب هم در كار نيست. مومني است كه اهل يك سنخ عبادات است و نميخواهد ديگران بفهمند.«اضاعة السّر» مطلق است.در روايتي امام كاظم عليه السلام فرمودند:
«المجالسُ بالامانات» (12) ؛ مجالس خصوصي در حكم امانات است.
يعني اگر در مجلسي چند نفر مومن سخن خصوصي با يكديگر ميگفتند، نقل آن صحيح نيست .
مومن خير برادرش را ميگويد و سّرش را مستور ميكند. يعني مومن اصولا خوبيهاي مومن را ميبيند و زشتيها را ميپوشاند. در روايات متعدد آمده است كه خداوند عملي را از مومن مينگرد و به ملائكه مباهات ميكند اما هيچ گاه در برابر عمل زشت مومن، فرشتهها را خبر نميكند كه بياييد نگاه كنيد.
«كثير البلوي، قليل الشكوي» ؛ ابتلائات مومن زياد است ولي شكايت و گلايهاش كم است.
«ان راي خيرا ذكره و ان عاين شرا ستره» ؛ اگر عمل خير و پسنديدهاي را ببينيد آن را متذكر ميشود، اما كارهاي زشت و ناپسند را بازگو نميكند.
«يستر العيب و يحفظ الغيب» ؛ عيب را ميپوشاند و حفظ غيب ميكند.
به اعتقاد من، حفظ غيب اين است كه در غياب مومن، بيشتر احترامش را حفظ ميكند.
«يقيل العثرة» (13) ؛ خطاها را ناديده ميگيرد.
«اقاله» به معناي برگرداندن است. در فقه، در باب بيع، ميفرمايند طرفين ميتوانند معامله را اقاله كنند، يعني معامله را به هم بزنند. در اينجا اميرالمومنين عليه السلام جنبه اخلاقي بدان دادهاند. ميفرمايند اگر خطايي نسبت به مومن شد، اقاله ميكند يعني ناديده ميگيرد. انگار چيزي نشده و وضع به حال اول خود است.
«و يغفر الزلة» ؛ پوزش پذير است.
مومن نه تنها خطاها را اقاله ميكند كه اگر شخصي عذرخواست، فورا ميپذيرد. در وصاياي پيامبر صلي الله عليه و آله آمده است: «من لم يقبل من متنصل عذرا صادقا كان او كاذبا. لم ينل شفاعتي» (14) ؛ اگر كسي عذرخواهي كسي را چه راست و چه دروغ نپذيرد، شفاعت من شامل حالش نميشود.
چه رابطهاي ميان شفاعت و پذيرش عذر در اين دنيا است .
انسان در اين عالم بايد نمونهاي از صفات و افعال الهي را نشان بدهد. بزرگي از وارستگان به من ميفرمود فلاني من هر شش ماه يك بار، تمام كساني را كه به من بدي كردهاند اما من نميدانم، عفو ميكنم .
يك وقت بحث عذرخواهي است كه غالبا اين چنين است اما مطلب آن بزرگ، فوق اين مطلب است. افرادي به انسان تعدي كردهاند و براي عذرخواهي هم نيامدهاند لكن او همه شان را بخشيده است. اما چه نفعي عايد اولياء از عذرخواهي ميشود.
اين افراد قادرند روز قيامت سخن بگويند. زبان حالشان اين است كه خدايا من كه بنده بودم، گذشت كردم تو هم كه خالق من هستي از من بگذر. يعني يك نمونه از صفات الهي را در عالم بارز كرده است و لذا حق تعالي درخواستش را رد نميفرمايد.
«لا يطلع علي نصح فيذره ولا يدع جنح حيف فيصلحه» ؛ به نصيحتي آگاه نشود كه آن را رها كند و هيچ كجروي را اصلاح نكرده نگذارد.
معناي ديگر اين است كه ممكن است اصلا جرمي از مومن صادر نشود تا محتاج اصلاح شود.
«امين رصين تقي نقي زكي رضي يقبل العذر» ؛ امين با وفا، پرهيزكار پاكدامن، بيعيب، پسنديده نسبت به مردم و خدا و عذرپذير است.
مومن در جامعه به گونهاي رفتار ميكند كه مردم به او اعتماد ميكنند. «رصين» است يعني، در همه چيز يا در امانت داريش محكم است. تقي است و از آلودگيها مبراست. نقي است. چه بسا نقي اشاره به ذمائم اخلاقي است. نه تنها تقي است يعني، افعالش به معصيت آلوده نيست كه ملكاتش نيز آلوده به نفسانيات نيست. يعني، اهل كبر و حقد و حسد و رذايل اخلاقي نيست .
«زكي» است يعني، اهل تزكيه نفس است. در دو صفت تقي و نقي جنبه سلبي مطرح است و در دو صفت بعد، جنبه اثباتي است. تزكيه نفس، مومن را رشد ميدهد. راضي است يعني، رضايت خالق را جلب كرده است و مرضي است يعني، هم خالق از او راضي است و هم خلق .
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم كه در طريقت ما كافري است رنجيدن
مومن مطلب بالاتري ميجويد. نه تنها نميرنجد بلكه همواره خشنود است .
«رضي الله عنهم و رضوا عنه» آنقدر دلش با محبوب وابسته است كه از تاديب محبوب، لذت ميبرد.
به تعبير آن عارف بزرگ:
اگر با ديگرانش بود ميلي چرا ظرف مرا بشكست ليلي
او با اولياء سر و كار دارد و آنها را هدف گيري كرده است. اگر چه اين وادي، وادي ديگري است كه بهتر است مكتوم بماند.
«و يجمل الذكر» ؛ مومن در وقت يادآوري مومن، زيبا توصيف ميكند.
مومن آنگاه كه ميخواهد ديگران را توصيف كند، زيبا و آراسته وصف ميكند.
«و يحسن بالناس الظن» ؛ گمانش به ديگران نيك است.
سوء ظن، بيماري است. بدگمانها معيوباند، در جامعهاي كه صلاح بر فساد غلبه دارد اگر كسي به برادر يا خواهر مومنش بدگمان شود اين شخص بيمار روحي است. منشا سوءظن، جبن و حقارت نفس است. به دليل ضعف نفس، شيطان در روح ضعيف نفوذ و او را وسوسه كرده و خواطر شيطاني را به او القا ميكند.
مومن اهل حسن ظن به ديگران است و اجازه نميدهد شيطان در زواياي روحش لانه كند.
دو جملهاي كه مولا فرمودند كاملا به يكديگر مربوطند. آنگاه كه يادآور ديگران است، با زيبايي يادآوري ميكند و گمان نيك به ديگران دارد. وقتي كه مومن در روابط اجتماعي از برادر يا خواهر مومنش ذكر جميل داشت، پيوندهاي اجتماعي وثيق و محكم ميشود. اصولا مومن مقيد و متعهد است كه پيوندهاي اجتماعي مومنان را تحكيم بخشد.
از نظر زباني، خوب وصف ميكند و از نظر دروني حسن ظن دارد. اساسيترين عامل حفظ هر جامعه حسن اعتماد عمومي است. ريشه اين حفظ در حسن ظن است. به دليل حسن ظن، اعتماد ميكنيم و اگر اعتماد نباشد، در جامعه از هم ميگسلد، مومن بايد به روابط اجتماعي استحكام ببخشد و مسائلي همچون ذكر جميل نمونهاي از ايجاد حسن اعتماد عمومي است .